داستان, معرفی بازی, مقالات

داستانک 2؛ صدای نفس‌های شیطان | ماجرایی برای بازی سابترا

داستانک 2؛ صدای نفس‌های شیطان | ماجرایی برای بازی سابترا

داستانک صدای نفس‌های شیطان 

ماجرایی برای بازی سابترا

قسمت دوم

 

نور چراغ‌‌قوه در دل تاریکی برای ما امیدی بود وصف نشدنی.

 هر قدم که بر می‌داشتیم و جلوتر می‌رفتیم، احساس می‌کردم که راه پیش روی ما چیزی جز نا امیدی نیست.

رونی و مهندس آواز می خواندند، شوخی می‌کردند و اصلا احساسی که من داشتم در کلام و چهره آنها دیده نمی‌شد.

تاریکی رنگ نداشت، اما هرچه که جلوتر می رفتیم این سیاهی پررنگ‌تر می‌شد!

به سه راهی بزرگی رسیدیم، تصمیم ما این بود که هر چه زودتر از این غار مخوف بیرون بریم،

نمی‌دونم دقیقا پیشنهاد من بود یا مهندس، ولی قرار بر این شد که هر کی از یک سمت بره و بعد از چند دقیقه برگردیم سر همین سه راه و نظرمون رو اعلام کنیم که کدوم راه بهتره.

رونی با خنده گفت:

-هرکسی‌ام زودتر رفت بیرون برنده میشه ؛ ولی لو نده که راه از کدوم طرف بود.

مهندس نگاه معناداری کرد. به نظر می‌آمد دلش قرص باشد.

+پس هر کی آخر اومد بازنده میشه و باید به بقیه شام بده! قبول؟

-من که از خدامه ولی می دونی که دکتر خسیسه!

صدای خنده‌هاشون تو غار پیچید اما اضطراب همه وجودمو فراگرفته بود و این دو نفر تازه داشتن شرطبندی می کردن . . . سری تکون دادم و راهی شدم.

 

مسیر غار

نمناک بود، انگار هرچی جلوتر می رفتم آب بیشتری زیر پام جمع می شد، دروغ چرا، از اینکه تنها شدم ترس و خوف همه وجودمو فراگرفته ولی به روی خودم نمیارم. . .

تقریبا نیم ساعتی می‌شد که این مسیرو جلو اومدم ولی نه نوری هست نه راه خروجی!

با خودم گفتم بهتره که برگردم شاید بچه‌ها راهی پیدا کرده باشن . . . تو همین احوالات غرق بودم که یه صدایی از دل تاریکی اومد . . .

-خسیس !

صدا داخل غار پژواک شد. . . فکر کردم رونی یا مهندس باشه . . . داد زدم.

+خسیس خودتی! شوخی نکن بیا بیرون . . . مگه قرار نبود هرکی یه راه بره چرا دنبال من اومدی؟

سکوت همه جا را تو خودش بلعید! کسی حرف نزد . . . اصلا حواسم نبود که صدا از جلو میاد ولی بچه‌ها اگر قراره شوخی کنن باید پشت من باشن. . . نگران شدم…

نور انداختم جلوتر . . . توهم زدم یا واقعا صدا اومد!؟

چراغ قوه شروع کرد به خاموش روشن شدن . . . تو همین فاصله که داشتم باطری عوض می کردم صدای خراب شدن آوار به گوشم رسید . . .

صدا نزدیک و نزدیکتر شد انگار شبیه به سیل بود . . . باطری رو عوض کردم و نور انداختم به دل تاریکی، بله آب داشت با سرعت به سمت منم می‌اومد . . .

اما درست بالای غار یه چیزی داشت نگام می‌کرد، تا نور انداختم فرار کرد ، صدای خنده‌هاش اذیت کننده بود . . . دوباره شنیدم که گفت:

-میام پیشت . . . ولی الان نه . . . !

تا به خودم بیام که چی گفت و من چی شنیدم دیدم که آب با سرعت داره میاد سمتم . . .

همون لحظه . . .

این داستان ادامه دارد. . .

 

مطالعه قسمت سوم| کلیک کنید |

 

ماجرا از چه قراره؟

داستانی که مطالعه کردید قسمت دوم از سری داستانک‌های بازی سابترا بود.

این داستان‌ها ایده نویسنده است و در حال و هوای یک بازی نگارش می‌شود.

ماجرایی که مطالعه کردید از زبان یک غارنورد و تجربه گیرافتادن در یک غار عجیب بود.

داستانی که به فضای بازی سابترا SUBTERRA مربوط می‌شد و در این بازی جذاب،

ما در نقش غارنوردانی هستیم که برای بقا و فرار از تاریکی می‌جنگیم.

این سری داستان‌ها ادامه دارد و اگر نظری در خصوص متن دارید در قسمت نظرات همین صفحه منتظر شما هستم.

با جزیره بازی همراه باشید.

 

 

 

 

نوشته های مشابه

2 دیدگاه در “داستانک 2؛ صدای نفس‌های شیطان | ماجرایی برای بازی سابترا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *