تجربه بازی, داستان

داستانک 3؛ تاریکی در قلب ماست | ماجرایی برای بازی سابترا

داستانک 3؛ تاریکی در قلب ماست ماجرایی برای بازی سابترا

داستانک 3؛ تاریکی در قلب ماست | ماجرایی برای بردگیم سابترا

قسمت سوم | بردگیم سابترا

 

تا به خودم بیام که چی گفت و من چی شنیدم دیدم که آب با سرعت داره میاد سمتم . . .

همون لحظه یه شکاف تو دل سنگ دیدم، خودمو با زحمت رسوندم بهش، رفتم بالای یه بلندی که از سیل در امان باشم، آب با سرعت باورنکردنی همه چیزو می بلعید . . .

محکم دیواره کناری رو چسبیدم و تمام تلاشم این بود که سقوط نکنم. . . درست وسط همین تلاش من برای حفظ تعادل، کل غار شروع کرد به لرزیدن، خدای من این دیگه چی بود؟

باور نمی‌شه! . . . زلزله ؟

 

لرزش‌های غار . . .

شدید و شدیدتر شد، تا جایی که دیگه من تعادل خودمو از دست دادم و داخل سیل افتادم.

آب بشدت داشت همه چیزو می‌بلعید و جلو می رفت، من هم مثل یک ماهی کوچک بی دفاع همراه با این سیل کشنده پیش می‌رفتم . . .

همینطور که با شدت آب همراه بودم، بالای سرم دیدم که یک موجود لاغراندام با گوش‌های بلند و کشیده داره از روی دیواره‌های غار دنبال جریان آب میاد و یک خنده ترسناک هم روی چهره داره . . .

 

دروغ چرا . . .

ترسیده بودم، حس می کردم تنهام. تنهایی یکی از بدترین حس‌های دنیاست برای ما آدما. . . چون انگار آدم بی پناه می‌شه، بی یار و یاور میشه!

 تو همین افکار غرق بودم که جریان آب رسید به یک دره بلند و ترسناک، تنها کاری که کردم این بود که چشمامو بستم و برای آخرین لحظات زندگیم آماده شدم . . .

آب مثل یک آبشار شدید پایین ریخت و اصلا باورکردنی نبود که زنده بمونم . . . درست زیر این دره بزرگ که داخل این غار هولناک قرار داشت، مکانی بهشت مانند با دریاچه‌ای کوچک چشم‌نوازی می کرد. . .

اول فکر کردم مُردم و اینجام بهشته!

 اما بیشتر که دقت کردم فهمیدم هنوز هم تو همون غار لعنتی و نفرین شده‌ام . . .

 فقط برای لحظه ای محو تماشای زیبایی محیط اطرافم بودم که صدای خنده دختر بچه‌ای توی غار پیچید … !

 

این داستان ادامه دارد. . .

 

مطالعه قسمت اول | کلیک کنید |

مطالعه قسمت دوم | کلیک کنید|

 

ماجرا از چه قراره؟

داستانی که مطالعه کردید قسمت سوم از سری داستانک‌های “بازی سابترا” بود.

این داستان‌ها ایده نویسنده است و در حال و هوای یک بازی نگارش می‌شود.

ماجرایی که مطالعه کردید از زبان یک غارنورد و تجربه گیرافتادن در یک غار عجیب بود.

داستانی که به فضای بازی سابترا SUBTERRA مربوط می‌شد و در این بازی جذاب،

ما در نقش غارنوردانی هستیم که برای بقا و فرار از تاریکی می‌جنگیم.

این سری داستان‌ها ادامه دارد و اگر نظری در خصوص متن دارید در قسمت نظرات همین صفحه منتظر شما هستم.

با جزیره بازی همراه باشید.

 

1 دیدگاه در “داستانک 3؛ تاریکی در قلب ماست | ماجرایی برای بازی سابترا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *